عاشقانه های مادر و دختری ...

مختصر از این روزا

دیروز عصر طبق روال این چند روز بازم با مامان طوبی رفتیم سرویس چوب دیدیم. وای که انتخاب چقدر سخته... دیشب شام خونه مامان بزرگ دخملی بودیم. یعنی مامان همسری. تازه از تهران برگشته بودن. چند دست لباس و یه عروسک و یه دست رختخواب و ... برای دخملی گرفته بودن. دستشون درد نکنه من انتظار نداشتم :) چندتا از خریدهای تزئینی هم مونده که باید یه روز وقت بذارم و انجام بدم. چقدررررررررر ذوق چیدن سیسمونی رو دارم. دست مامان گلم درد نکنه که هزینه ها رو با صبوری ساپورت میکنه این روزا یه پام تو دستشوییه همش  سخته واقعا. مخصوصا پله های محل کار . و به شدت هم کمبود خواب دارم امروز میرم دکتر تا برام سونوی بعدی رو بنویسه و انشاا... که با خبرای خوب ب...
30 شهريور 1394

اندکی تفریح :)

پنجشنبه شب عروسی نوه خاله من بود. علی آقا و شیماخانوم. ایشالا که خوشبخت بشن خوش گذشت و همه بهم کلی تبریک گفتن و حال گل دخترمو پرسیدن بعد عروسی هم رفتیم دست فروشای میدون و برای دخترک یه سرویس قابلمه و یه استیکر کیتی خریدیم و بعد از خوردن بستنی قیفی برگشتیم خونه...  دیروز یه روز خیلی خوب بود. روزی که بابا تصمیم گرفت عصرش رو سرکار نره و باهم بریم تفریح! اول رفتیم سینما فیلم "قندون جهیزیه" رو دیدیم و بعدشم رفتیم شهربازی که قرار بود قرعه کشی مرکز خریدهای برج جهان نما انجام بشه... خوب بود و خوش گذشت هرچند ما توی قرعه کشی هیچی برنده نشدیم آخرای مراسم هم هوا حسابی سرد شد اما به من که امسال خیلی گرما کشیدم خیلی مزه می...
28 شهريور 1394

روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم

این روزا به لطف خدای مهربون اتفاقات خوبی داره میفته... این هفته محل کار من عوض شدم و برگشتم به جایی که از بدو استخدام توش کار کرده بودم. جایی که کلی خاطرات خوب از عشق من و بابایی روی در و دیوارش ثبت شده... این روزا با مامان طوبی بشدت مشغول خرید برای خانوم خانوما هستیم و علی رغم خستگی خیلییییییی لذت بخشه. کلی لباسای کوچولو موچولو و نااااااااااز... وسایل نوزادی... یه سری سفارش بافت هم برای گل دخترم دادم که فعلا کلاه خوشگلش آماده شده. انقدر ملوسن که من لحظه شماری میکنم یکی یه دونه ام بیاد و من اینا رو تنش کنم و غرق شادی وعشق بشم جمعه ای که گذشت هم با خاله الی و کیان رفتیم جمعه بازار و من برای دلبرکم عروسک و جوراب شلواری و سوییشرت...
23 شهريور 1394

ما و خونه جدید

سه شنبه هفته قبل ما رسما اسباب کشی کردیم روز قبلش هم بیشتر وسایل آشپزخونه رو برده بودیم که خاله الی مهربون اومد کمکم و چیدیم. خیلی زحمت کشید ایشالا عروس بشه من  و دخملی براش جبران کنیم خونمون با کاغذ دیواریهای خوشگلش ماه شده! فقط همسایه ها یه کم اذیت میکنن و قانونمند نیستن که امیدوارم حل بشه الان ما وسط یه عالمه کارتن زندگی میکنیم و چند روز اول بجای چیدن وسایل به مهمونی بازی گذشت  چه کنیم خووو طاها کوچولو اومده بود و نمیشد ازش گذشت   دو روز پیش رفتم سونو که از جنسیت مطمئن بشم . دکتر دختر بودن جوجمو تایید کرد اما گفت توی بطن چپ مغزش یه کیست میبینم. و در توضیحش گفت احتمالش زیاده که کیست خود بخود از بین بره و الب...
9 شهريور 1394
1